نه دنیا نه آخرت
نه دنیا نه آخرت!
چرا دنیا اومدن اِنقده سخته ای خدا؟
چرا تو دنیا بودن با آه و اشکه ای خدا؟
هیبت ما رو ببین با این دل دیوونه مون
این شب آروم نداره تو راه آشیونه مون
تا که می ریم،از خدا غیر خدایی نمی خوایم
ما که دنیا رو نداریم،آخرت هم نمی خوایم
راستی زندگی چیه؟عمریه تکراری شده
واسه ی مردم شهر زندگی مالداری شده
ولی خوب من چی بگم،دوست ندارم برده بشم
زیر دست اینو اون،بیهوده پرورده بشم
من خدا رو نمی خوام،دنیا و مالو نمی خوام
عالم برزخ و اون باد صبا رو نمی خوام
من فقط قلم می خوام با کلی برگه ی سپید
از همه دنیا بگم،بدون ترس،کار مفید
دیگه قصه ی پیامبران حق کهنه شده
هر چی از اونا تو ذهنمون بوده شسته شده
دیگه آدما برای هم تمنا ندارن
خسته ی زندگین حل معما ندارن
من نمی گم،اما اون رهبرمون شاهد ماست
پیر ما،امیر ما،به اصطلاح زاهد ماست
توی این رسانه هام فقط صدای خنده هاست
گاهی وقتام موقع اذون نگاه به سجده هاست
ولی این مردم شهر درد فراموشی دارن
نه علاجی،نه امیدی،رو به خاموشی دارن
آدما از چی بگم به هیچ کسی بر نخوره
نمی ترسم به خدا،حتی گلومو ببُره
خوشی ما
هر چی می خوام قصّه بگم
از ماتم و رنج و غمه
شادی توی نوشته نیست
واضح یا که مُبهمه
دوست داشتم اینبار بتونم
کمی هم از خوشی بگم
اما اینا حرف دله
هر جوری هست باید بگم
شعر از دل شاعر میاد
هر چی که توی سینه شه
اگه دلش خوش نباشه
غصّه توی نوشته شه
منم که شعر می گم برات
از بی وفاییه توئه
به غیر تو غم ندارم
هَمش ز رفتن توئه
راستی می دونستی که تو
چه کردی با من غریب
تو شادیها مو دزدیدی
وقتی که رفتی با فریب
می دونم این ناگفته ها
ارزش گفتن نداره
اما بدون که قلب من
تا ابدم منتظره